.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۶۲→
آروین باشیطنت گفت:شاباش ندی،چاقورو بهت نمیدم!! رضا خندیدودست توی جیبش کردو ازتوی کیف پولش دوتا ده هزارتومنی درآوردو دادبه آروین.آروین پول وگرفت
وباتعجب گفت:همش همین؟!
رضا خندیدوگفت:هیپاپ که نرقصیدی!مارمولک بازی درآوردی دیگه!
- حالا هیپاپ رقصیدم یاعین مارمولک بلاخره رقصیدم دیگه!من انرژی گذاشتم پای رقصیدنم!!!پول می خوام.
رضا دوباره دست توی کیفش کردو دوتا ده هزارتومنی دیگه درآورد.آروین پول و گرفت وپررو پررو گفت:همش همین؟!
رضا یه ده هزاری دیگه بهش داد.بازم گفت:فقط همین؟!
رضا باخنده گفت:پرررو نشو دیگه ازسرتم زیادیه!
آروین کیف پول رضا رو ازدستش قاپیدویه تراول صد هزار تومنی ازتوش درآوردو ده هزارتومنیارو گذاشت توش.باخنده گفت:اگه مثله بچه آدم ازاول همون ۱۰۰ تومن و می دادی،دیگه لازم نبود خودم دست توکیف پولت کنم.
دوباره همه زدن زیر خنده.رضاعم خندیدوچاقو وکیف پولش و ازدست آروین گرفت ورفت سرجاش نشست.
خیلی سریع کیک و بریدو صدای دست زدن مهمونا بلندشد.من و پانیذو نیکا کیک و برداشتیم و بردیم
توآشپزخونه تاتقسیمش کنیم.
پانیذ کیک وگذاشت روی میزوشروع کرد به بریدنش.
نیکا باخنده گفت:بچه هاازهمه رقص آروین فیلم گرفتما!
باناباوری بهش چشم دوختم وگفتم:جونه من؟!
- جونه تو!
خندیدم وبه سمتش رفتم. نیکا دوربین و جلوم گرفت وفیلم رو پلی کرد.ازهمه اش فیلم گرفته بود!!!
وای خدا...ببین چجوری داره می رقصه!!!
من ونیکا ازخنده غش کرده بودیم...پانیذ که داشت کیکارو دونه دونه توی ظرف میذاشت،روبه
ماگفت:شمامثلا خیرسرتون اومدین کمکا!نشستین دارین فیلم می بینین؟!
درحالی که داشتم ازخنده می ترکیدم وفیلم می دیدم،گفتم:جونه پانیذ خیلی باحاله!بیاببین...وای!!!نگاه کن چجوری قِرمیده!!
وازخنده ترکیدم.نیکاعم می خندید.خدایی آروین شبیه مارمولک می رقصید.خیلی خنده داربود...قرمیداد...بالا و پایین می رفت...
من ونیکا هردومون محو تماشای رقصیدن آروین بودیم که یهو پانیذ دستش وگذاشت لبه کابینت وچشماش وبست...به سرفه افتاده بود...
صدای سرفه اش باعث شدکه چشم از فیلم رقص آروین برداریم...باعجله به سمتش رفتم وزیربغلش وگرفتم...به صورتش خیره شدم.رنگش پریده بود!! باترس گفتم:خوبی پانی؟!چی شدی تویهو دختر؟!
لبخندی بهم زدودوباره سرفه کرد...آروم گفت:خوبم...
- خوبی که ایجوری رنگت پریده؟!!چرا سرفه می کنی؟؟...آخه واسه چی اینجوری شدی؟!
- هیچی نیس...
- هیچی نیس؟! چی چی و هیچی نیس دیوونه؟! بذار برم بگم رضا بیاد...
داشتم ازکنارش ردمی شدم تابرم پیش رضا که مچ دستم وگرفت...باالتماس زل زدتوچشمام وگفت:نه تورو خدا دیانا!!نمی خوام شب به این قشنگی و واسه رضا خراب کنم...
وباتعجب گفت:همش همین؟!
رضا خندیدوگفت:هیپاپ که نرقصیدی!مارمولک بازی درآوردی دیگه!
- حالا هیپاپ رقصیدم یاعین مارمولک بلاخره رقصیدم دیگه!من انرژی گذاشتم پای رقصیدنم!!!پول می خوام.
رضا دوباره دست توی کیفش کردو دوتا ده هزارتومنی دیگه درآورد.آروین پول و گرفت وپررو پررو گفت:همش همین؟!
رضا یه ده هزاری دیگه بهش داد.بازم گفت:فقط همین؟!
رضا باخنده گفت:پرررو نشو دیگه ازسرتم زیادیه!
آروین کیف پول رضا رو ازدستش قاپیدویه تراول صد هزار تومنی ازتوش درآوردو ده هزارتومنیارو گذاشت توش.باخنده گفت:اگه مثله بچه آدم ازاول همون ۱۰۰ تومن و می دادی،دیگه لازم نبود خودم دست توکیف پولت کنم.
دوباره همه زدن زیر خنده.رضاعم خندیدوچاقو وکیف پولش و ازدست آروین گرفت ورفت سرجاش نشست.
خیلی سریع کیک و بریدو صدای دست زدن مهمونا بلندشد.من و پانیذو نیکا کیک و برداشتیم و بردیم
توآشپزخونه تاتقسیمش کنیم.
پانیذ کیک وگذاشت روی میزوشروع کرد به بریدنش.
نیکا باخنده گفت:بچه هاازهمه رقص آروین فیلم گرفتما!
باناباوری بهش چشم دوختم وگفتم:جونه من؟!
- جونه تو!
خندیدم وبه سمتش رفتم. نیکا دوربین و جلوم گرفت وفیلم رو پلی کرد.ازهمه اش فیلم گرفته بود!!!
وای خدا...ببین چجوری داره می رقصه!!!
من ونیکا ازخنده غش کرده بودیم...پانیذ که داشت کیکارو دونه دونه توی ظرف میذاشت،روبه
ماگفت:شمامثلا خیرسرتون اومدین کمکا!نشستین دارین فیلم می بینین؟!
درحالی که داشتم ازخنده می ترکیدم وفیلم می دیدم،گفتم:جونه پانیذ خیلی باحاله!بیاببین...وای!!!نگاه کن چجوری قِرمیده!!
وازخنده ترکیدم.نیکاعم می خندید.خدایی آروین شبیه مارمولک می رقصید.خیلی خنده داربود...قرمیداد...بالا و پایین می رفت...
من ونیکا هردومون محو تماشای رقصیدن آروین بودیم که یهو پانیذ دستش وگذاشت لبه کابینت وچشماش وبست...به سرفه افتاده بود...
صدای سرفه اش باعث شدکه چشم از فیلم رقص آروین برداریم...باعجله به سمتش رفتم وزیربغلش وگرفتم...به صورتش خیره شدم.رنگش پریده بود!! باترس گفتم:خوبی پانی؟!چی شدی تویهو دختر؟!
لبخندی بهم زدودوباره سرفه کرد...آروم گفت:خوبم...
- خوبی که ایجوری رنگت پریده؟!!چرا سرفه می کنی؟؟...آخه واسه چی اینجوری شدی؟!
- هیچی نیس...
- هیچی نیس؟! چی چی و هیچی نیس دیوونه؟! بذار برم بگم رضا بیاد...
داشتم ازکنارش ردمی شدم تابرم پیش رضا که مچ دستم وگرفت...باالتماس زل زدتوچشمام وگفت:نه تورو خدا دیانا!!نمی خوام شب به این قشنگی و واسه رضا خراب کنم...
۱۳.۷k
۱۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.